آبلوموف



هر روز که می‌گذرد بیشتر از هیاهوی زندگی اجتماعی- خانوادگی خسته می‌شوم
دلم می‌خواهد به منطقه‌ای دور در طبیعت پناه ببرم؛ جایی که آدم‌ها نیستند، جایی که صدای سکوت را بشنوم، جایی که در خلوت محض خودم باشم

خلوت و تنهایی و سکوت برای من معادل آرامش است

دوست دارم همین فردا کوله‌ام را بردارم و به مزرعه‌ای دور دست بروم، روزه‌ی سکوت بگیرم و تنها گوش کنم

اما آدم‌ها هر روز استدلال‌هایی مثل ما اجتماعی خلق شدیم و تنهایی دوامی نداریم»، آدمی که تنهاست، حتما بیمار و افسرده است»، تنهایی خطرناک است» به سمتم پرت می‌کنند.خانواده بزرگ‌ترین مانع است؛ آن‌ها نمی‌دانند این هیاهو و ارتباط‌های بیهوده بیشتر از هرچیزی حالم را بد می‌کنند، نمی‌دانند چقدر در خلوت خوش‌ترم

این بندهای خانوادگی و اجتماعی مثل بندی، روحم را گرفته و عذابم می‌دهد.


تبلیغات

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه مای دکوری موسسه حقوقی نوباوران دنیا بازیهای کامپیوتری دو قـــدم این ور خــط راکت شو مجله فرهنگی عطربین مرجع عطر ادکلن ایران دکوراسیون شرینک پلی الفین و پی وی سی درگاه رسمی اطلاع رسانی فعالیت های علمی پژوهشی دکتر علی الهامی